آمار منتظران ظهور
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل طراح قالب
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان منتظران ظهور و آدرس montazeranezohour313.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 
پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود . پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم.
پسری پولدار اما  بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند.
دختر گفت:  پدر، مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟

برچسب‌ها:
[ دو شنبه 25 خرداد 1394برچسب:, ] [ 13:21 ] [ آرمیتا ]
خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود
ز دام خال سیاهش کسی رها نشود
خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود
جواب ناله ی ما را نمی دهد "دلبر"
خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود
شنیده ام که از این حرف، یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود
مریض عشقم و من را طبیب لازم نیست
خدا کند که مریضی من دوا نشود

سید علی خامنه ای

برچسب‌ها:
[ دو شنبه 25 خرداد 1394برچسب:, ] [ 13:12 ] [ آرمیتا ]
ﺯﻧﺪﻩ ﯾﺎﺩ " ﺣﺴﯿﻦ ﭘﻨﺎﻫﯽ " ﻣﯿﮕﻪ :
ﺩﻝ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻣﺴﭙﺎﺭ!!
ﮔﺮﭼﻪ،ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﺪ
ﺣﮑﻢ ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ،ﻓﻘﻂ ﻋﺸﻖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺍﻭ ﺑﻪ ﺟﺰ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﯾﺪ ﻻﯾﻖ ﻋﻤﻖ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺑﺎﺷﺪ !!!
ﻭ ﮐﻤﯽ ﻫﻢ ﺑﯿﻤﺎﺭ
ﺗﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﺑﺪﻫﺪ ﺭﻭﺣﺶ ﺭﺍ ... !!!
ﺩﻝ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻣﺴﭙﺎﺭ ...

برچسب‌ها:
[ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:, ] [ 18:54 ] [ آرمیتا ]
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت

فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت

حدیث حول قیامت که گفت واعظ شهر 

کنایتی ست که از روزگار هجران گفت

برچسب‌ها:
[ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:, ] [ 18:52 ] [ آرمیتا ]
تا قیامت هم اگر قهریم ، یعنی آشتی

اینکه در اندام یک شهریم ، یعنی آشتی

دور از امواج دریا ، هر دو تبعید از هوا

اینکه در زندان یک نهریم ، یعنی آشتی

قطره قطره در عطش ها گم شدن ، پرپر شدن

اینکه زجرآورتر از زهريم ، یعنی آشتی

قدمت سردرگمی هامان هزاران ساله شد

اتفاق کهنه ی دهریم ، یعنی آشتی

این تفاهم های پی در پی چه معنا می دهد ؟

تا قیامت هم اگر قهریم ،  یعنی آشتی

شاعر : فاطمه صمدی  
 

برچسب‌ها:
[ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:, ] [ 18:48 ] [ آرمیتا ]
درددل یک جوان ایرانی :

يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....
شب عاشورا بود. هرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی، هيچي...
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند...دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه...
 ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود .
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد! بله شیطان خوب بلده کجا وارد بشه...از چندتا خیابون عبور کردم و رسیدم به میدون و رفتم سمت خونه مجردیمون ،خانمه که دید مسیری که اون گفته بود نمیرم گفت نگهدار و منم سرعتو بیشتر کردمو هرچی جیغ و داد میزد توجه نمیکردم...شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین .
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گريه گفتش که : خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیدالشهداعزیز فاطمه...
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم : جواني، جواني کردن...اينارو هم هيچ حاليم نيست ،من اینقدر غرق تواین کارا شدم مطمئنم جهنم ميرم پس دیگه آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب .
خانمه که از ترس صداش میلرزید باهمون صدای لرزان گفت : تو از خدا و عذاب جهنم نمیترسی؟ درسته ولی لات که هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟من شنیدم لاتها اهل لوتی‌گری و مردونگی هستن
_ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن...
آقا من که شهوت جلو چشامو گرفته بود هیچی حالیم نمیشد اما با شنیدن کلمه « زهرای مظلومه »
که باصدای لرزان و همراه با گریه اون زن همراه بود تنم لرزید ...
آقا یه لحظه بدنم یخ کرد غيرتي شدم
یهو گفتم : يالا چادرو سرت کن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببينم اين حضرت زهرا ميخواد چيکار کنه مارو... يالا
سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه‌اي که ميخواست بره پياده اش کردم...
از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد
همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم ورفت
 اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و حالم خوب نبود داشتم حرفهای خانومه رو که مثل پتک تو سرم میخورد تو ذهنم مرور میکردم
تو راه که داشتم ميبردمش تا دم حسينيه، هي گريه ميکرد و با خودش حرف ميزد، منم ميشنيدم چي ميگه...اما داشت به من ميگفت
ميگفت‌ : اين گناه که ميکني سيلي به صورت مهدي ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش ازدست ما ميگيره، اينارو ميگفت منم رانندگي ميکردم....وارد خونه شدم ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند هیئت
تو خانواده مون فقط لات من بودم...
تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده
صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، 
قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چفیه هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها ميکشوندند...
من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم!!!
پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم یازهرای مظلومه دست منو بگير...
یازهرا يه عمره دارم گناه ميکنم، دست منو بگير
من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم...
کسي تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم توسروصورت خودم میزدم
گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم چون کسي نبود .
یه حس عجیبی بهم دست داده بود که توی همه عمرم تجربه نکرده بودم ...احساس میکردم سبک شدم احساس میکردم تازه متولد‌ شدم....
نیمه شب بود، باصدای باز‌ شدن قفل در از خواب بیدارشدم همون پای تلویزیون خوابم برده بود
پدر و مادرم از حسينيه آمدند
تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمم رضاست)، يه نگاه به من کرد گفت : رضا جان حالت خوبه؟‌ چرا چشمات قرمزه چرا صورتت قرمز
شده؟ گفتم چیزی نیست. گفت صدات
چرا گرفته..؟ همه نگران بودن دورمو گرفته بودن...
گفتم چیزی نیست امشب برا‌ امام حسین عزاداری کردم همه از تعجب مات مونده بودن...مادرم گریه میک
رد و‌ خدارو شکر میکرد...میگفت ممنونم خدا که دعاهای منو مستجاب کردی و.....
افتادم به پای پدر و مادرم، گريه.... تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخشید...من اشتباه کردم
بابام گريه میکرد.‌‌.. مادرم گريه میکرد ...خواهر و برادرام....
صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي رو پوشيدم و رفتم سمت حسینیه محلمون
تو حسينيه که رفتم، ميشناختند، ميدونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم...همه یه جوری نگام میکردن..!
سرپرست هيئت آدم مسنیه
آمد و پيشونيمو بوسيد و بغلم کرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي منم خجالت میکشیدم آخه یه عمر باعث اذیت و آزار مردم اون محله بودم...رفتم تو دسته و
هي زنجير ميزدم و به ياد اون سيلي هايي که به مهدي زده بودم گريه ميکردم
هي زنجير ميزدم به ياد کتکايي که با گناهانم به امام زمان زدم گريه ميکردم
جلسه که تمام شد، نهارو که خورديم، سرپرست هيئت منو صدا زد
 گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم : کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!
گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت
هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی؟
زهراجان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی‌بی جان من یه عمر زیر بار گناه مرده بودم تو زنده ام کردی؟
اومدم ضریح آقا رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم، داد میزدم، حسین جان، حسین جان، دستمو بگیر حسین جان، پسر فاطمه دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره نذار دوباره راهمو گم کنم.....
سرپرست هیئت کاروان زیارتی داره، مکه مدینه میبره. یه روز تومسجد منو دید صدام زد رضاجان میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده...
خلاصه آقا چند روزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم میگردم...
گریه کردمو: زهرا جان، بی‌بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم حاجی!!!
خلاصه دیگه شغل پیدا کردمو اهل کارو زحمت شده بودم ، رفیقای اون چنینی را گذاشته بودم کنار و آبرو پیدا کردم...
یه مدتی، دو سالی گذشت...
همه ماجرا یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف...
مادر ما گفت : رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟
گفتم هرچی نظر شماست مادر، من رو حرف شما‌ حرف نمیزنم...
رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه خلاصه رفتیم خواستگاری...
پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود...
منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت :
ببین پسر من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر أباعبدالله شدی...میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان أبا‌عبدالله از حسین جدا نشو... همین طوری بمون... من کاری با گذشته هات ندارم...من حالاتو میخرم...من حالا نوکرتم...
منم بغلش کردم پدر عروس خانم را ما هم نشسته بودیم پدرمون، خواهرمون، مادرمون، اینها همه،
مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه
عروس خانم وقتی با سینی چای وارد شد یه نگاه به من کرد، یه وقت گفت :
یا زهرا!!!!!
سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...
مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق...
من دیدم فقط صدای شیون از اتاق بلنده
همه فقط یک کلمه میگن‌ : یا زهرا!!!
منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید... چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه؟
گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟
گفتم چی میگه؟
گفت: مادر میگه که....
دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده....
به خاطر من ردش نکن
مادر دیشب حضرت زهرا سفارشتو کرده....

برچسب‌ها:
[ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:, ] [ 15:51 ] [ آرمیتا ]


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:, ] [ 1:5 ] [ آرمیتا ]
صحبت از گرمای تابستان شد که به ماه رمضان رسیده،
ازم پرسید : امسال روزه میگیری؟
گفتم: اگر خدا بخواد حتما میگیرم
گفت: منم میگیرم، ولی کدوم پزشک این همه سختی را برای بدن تایید میکنه؟
گفتم: همونی که وقتی همه پزشکان جوابت کردن، 
برات معجزه میکنه !
 

برچسب‌ها:
[ شنبه 23 خرداد 1394برچسب:, ] [ 23:31 ] [ آرمیتا ]


برچسب‌ها:
[ شنبه 23 خرداد 1394برچسب:, ] [ 1:14 ] [ آرمیتا ]

برگرد که بر بهارمان می خندند ...

یک عده به حال زارمان می خندند ...

انقدر نبودنت به طول انجامید ...

دارند به انتظارمان می خندند ...

اللهم عجل لولیک الفرج....


برچسب‌ها:
[ جمعه 22 خرداد 1394برچسب:, ] [ 13:7 ] [ آرمیتا ]

 


برچسب‌ها:
[ جمعه 22 خرداد 1394برچسب:, ] [ 12:4 ] [ آرمیتا ]


برچسب‌ها:
[ جمعه 22 خرداد 1394برچسب:, ] [ 11:56 ] [ آرمیتا ]

 هر از چندگاهی حتما باید سرم به سنگ بخوره تا متوجه بشم که من اینجا رهگذرم ....خدایا ببخش ... فراموش کارم ....

خدایا ....هر لحظه از عمرم ... این دقیقه ها و ثانیه ها درگذرند و من .... 

هر لحظه به مرگ خویش نزدیک تر از قبلم و همچنان غافل ....

 

خوشنشین بر لب آبی که روان میگذرد
تا که احساس کنی عمر چنان میگذرد
از صدای گذر آب چنان می فهمی
تند تر از آب روان عمر گران میگذرد
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست.


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 19 خرداد 1394برچسب:, ] [ 11:34 ] [ آرمیتا ]

 سلام .... چقدر زود سپری میشه عمر .... بیاد سال قبل .... نمیدونم چرا وقتی بیادش می افتم دلم شدیدا میگیره ... یادش بخیر ... این روزها رو بودم مشهد ... نزدیک کنکورم بود ... واقعا چقدر زود گذشت ... لحظه هاش از ذهنم عبور میکنه و چقدر دلگیرم از حالم ....

یادش بخیر پارسال که رفتیم مشهد برام یه سری اتفاقایی افتاده بود ... تلخ و شیرینشو نمیدونم .... ولی خوب یادمه که تو اون روزها چندتا چیزو خیلی از خدا می خواستم که یکیش هم کربلا بود .... 

و چقدر زیبا که دیشب تو خوابم یه سر رفتم کربلا ... تنها نبودم .... یادمه یه سلام دادم و گریم شروع شد ....

البته لباس احرام تنم بود .... 

نمیدونم چرا ولی الآن که یادش می افتم یجوری میشم .....

اللهم الرزقنا زیارت کربلا .... ان شاءالله ....

رمضان نزدیک است ....

      راستی ....

            حسرت کربلا خوردن ،،،،

                    روزه را باطل نمی کند؟

 


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 19 خرداد 1394برچسب:, ] [ 11:5 ] [ آرمیتا ]

و باز هم براي هزارمين بار .... خسته از دنيا و آدمهايش به ياد تو مي افتم .... و باز هم به ياد آيه ي اليس الله بكاف عبده كمي رو برميگردانم از غفلت .... آخر غفلت تا به كي؟؟؟؟؟؟؟؟

زندگي را براي دنيا و دنيا را براي زندگي ميخواهيم ....

و يادمان رفته كه دنيا تنها پلي ست .....

و البته زنگ تفريح كوتاهيست ....

و ما آمده ايم كه برويم نه اينكه بمانيم .....

و چه زيبا گفت آيت الله بهجت كه : ما آمده ايم با زندگي كردن قيمت پيدا كنيم نه اينكه به هر قيمتي زندگي كنيم ....

 


برچسب‌ها:
[ جمعه 15 خرداد 1394برچسب:, ] [ 20:35 ] [ آرمیتا ]


برچسب‌ها:
[ جمعه 15 خرداد 1394برچسب:, ] [ 12:5 ] [ آرمیتا ]


برچسب‌ها:
[ جمعه 15 خرداد 1394برچسب:, ] [ 11:57 ] [ آرمیتا ]

 


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 14 خرداد 1394برچسب:, ] [ 16:33 ] [ آرمیتا ]

  

 

السلام عليك يا روح الله الموسوي الخميني

شد ثبت بر جريده عالم دوام ما

                            هر چند آن سلاله نور از جهان گذشت

 


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 14 خرداد 1394برچسب:, ] [ 16:0 ] [ آرمیتا ]
‏روزي شود بر سر قبرم بنويسند :

شهيد گمنام

 محل شهادت : مدينه

عمليات: آزاد سازي بقيع

"سرباز مهدی(عج)"
ان شاءالله...
 

برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 13 خرداد 1394برچسب:, ] [ 13:11 ] [ آرمیتا ]

آقاجانم یه سال دیگه اومد و باز تولد تو رسید و ما امسال هم باید بدون تو این بهترین روز را جشن بگیریم... و ما چقدر بی لیاقتیم... باز هم به امید آمدنت میگویم... اللهم عجل لولیک الفرج....


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 12 خرداد 1394برچسب:, ] [ 21:5 ] [ آرمیتا ]

 با سلام ای آقا ...

شبتان مهتابی ...
روز میلاد شما در پیش است ...
عرض تبریک آقا ...
و کمی بیتابی ...
چشم عالم به دقایق نگران خواهد شد! ...
کوچه ها منتظرند ...
دشت ها حوصله ی سبزه ندارند دگر ...
پس چرا دیر آقا ؟! ...
ای نفس ها به فدای کف نعلین شما ! ...
اندکی تند قدم بردارید....
جملات زیبا گیله مرد

برچسب‌ها:
[ دو شنبه 11 خرداد 1394برچسب:, ] [ 17:42 ] [ آرمیتا ]

 جملات زیبا گیله مرد


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 11 خرداد 1394برچسب:, ] [ 17:39 ] [ آرمیتا ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد
درباره سايت

سلام..... به وبلاگ من خوش اومديد..... اميدوارم خوشتون بياد..... و استفاده كنيد ..... البته با دقت بخونيد متنهارو حتما به دردتون ميخوره.... در ضمن نظر يادتون نره ياحق
برچسب‌ها
امکانات وب

وب سایت تفریحی مذهبی بیرق عشق